نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

♥♥♥نهال زندگی ام♥♥♥

برایت آرزوهای بزرگی دارم نهالم

چه خانووومی شده نهال!

امروز صبح زود مامان و بابا تبریز کار داشتن منو آوردن گذاشتن خونه آجان اینا منم که خب... ازخدامه دلم واسه جوجه هام یه ذره شده بود آهان الان یادم افتاد بگم من 2 تا جوجه خوشگل دارم که بابا حمید جونم جمعه برام خریده مجبور شدیم بیاریم خونه آجان اینا بذاریم ... اونقدر خوشگلن یکیش صورتیه و شیطون اونیکیشم سبز و آروم مامان رفته بود تبریز قرار بود دیر بیان دنبالم منم با جوجه هام بازی کردم .. هی هی میگن اذیت نکن بابا مگه من چیکارشون دارم فقط میگم وایسین یه جا غذا بخورین خوب... بعدم که دوست دارم بگیرم و بذارمشون تو قفسشون تا یه وقت خدایی نکرده گربه نیاد بخورتشون خب... عصر بابا و مامان اومدن دنبالم رفتیم پارک کلی ام اونجا خستگی در کر...
5 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام به همه ی دوست جونای خودم من عاشق قاصدکم... بهشون میگم... ایک باهار.... بازم اومدم جشنواره ... اینبار کنار طبیعتم دوست دارم مهربونی کنین و بهم رای بدین... فدای همه شما مامان فهیمه با ارسال کد 47 به شماره 1000981010 دوستون دارم 10 تاااااا   ...
4 خرداد 1394

دوچرخه سواری

وااای گلم سلام..... چون خیلی ذوق زده شدم دارم از زبون خودم برات مینویسم 5 شنبه بابا از سرکار زود اومده بود که البته اینم بگم دلیلش حواسپرتی مامان که من باشم بود صبح که داشتیم می رفتیم سرکار به خاطر شما گل خانومی گفتم یه کم دیر ببرمت مهد تا بخوابی و استراحت کنی بعدم... بله موقع رفتن مامان حواسپرت یادش رفته بود در خونه رو ببنده که ظهر برگشتنی زهره ترک شدیم و زنگیدیم به بابا حمید که بدو دزد اومده... اونم بدبخت تا برسه نهال جونم ژانگولر بازی درآورد و گف مامان بریم تو دیگه ... و این شد که من خودم رفتم چند جا رو دیدم... بله خدا رو شکر خبری نبود و کار کار خودمون بود.... الهی فدات شم که همونجا بغل خودم خوابت گرفت... ترسیده بودی عسلم.....
2 خرداد 1394
1